....

ساخت وبلاگ
تنها جایی که میتونم بنویسم و بعد مثل اینستا یا استاتوس واتس اپ یا هرجای دیگه که آشنا میخونه ؛ معذب نیستم و بعدش قرار نیست جواب به کسی پس بدم یا قضاوت بشم ؛ همینجاستچون میدونم کسی از آشناها اینجا رو نمیخونه و اگرم بخونه کاری به کارم نداره و راحت میتونم حرف بزنم ....این روزها به شدت بین افسردگی و عصبانیت و ناامیدی میچرخم ....خیلی وقتا سعی میکنم سرم رو به روزمره و چرت و پرت گویی و گذران و فکر نکردن و شادی های کوچیک کوچیک ساختن؛ گرم کنم تا دووم بیارم و متلاشی نشم ...اما اکثر اوقات درونم یه غم بزرگ دارم...از اوایل خرداد بلخره اون رابطه مزخرف و سراسر جنگ اعصاب و تحقیر رو با علی تموم کردم...یکی از دلایل عصبانیت این روزهام اینکه که چطور سه سال (حتی 4سال) اون رابطه سمی و آسیب زا رو تحمل کردم و زودتر بیرون نیومدم .یا چرا هربار تصمیم گرفتم که تمومش کنم باز به خاطر شرایط علی کنارش موندم و یه حس عذاب وجدان الکی به خودم میدادم که چون برادرش رو از دست داده و تنهاست من باید کنارش باشم و نامردیه که الان تنهاش بذارم و اون هم در عوض تا تونست به من و کارها و احساسات و همه چی نامردی کرد و با قدرنشناسیها و توقعات تموم نشدنیش خسته و عصبیم کرد و من احمق ؛ من احمق ؛ من احمق ؛ 3 سال تمام این رفتار رو تحمل کردم و فکر میکردم باید کنارش بمونم تا تنها نباشه...هربار یاد کارها و حرفها و رفتارهای بدش می افتم به شدت از خودم عصبانی میشم که چرا می بخشیدمش و وارد بازی اون میشدم تا راحت منو استثمار کنه:|حالا که از اون رابطه اومدم بیرون ؛ متاسفانه به شدت تنهام و هیچ دوستی ندارم...کسایی که میشناختم یا مهاجرت کردند یا درگیر زندگیهای خودشون با شوهر و ... هستند..یه مدت فکر میکردم شاید بچه های اداره بتونند اون رابطه ام .......
ما را در سایت .... دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : otherside بازدید : 40 تاريخ : شنبه 21 مرداد 1402 ساعت: 16:16